جدول جو
جدول جو

معنی لب بسته - جستجوی لغت در جدول جو

لب بسته
(خوا / خا دَ / دِ)
ساکت. خاموش:
تا توی لب بسته گشادی نفس
یک سخن نغز نگفتی به کس.
نظامی.
در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟
لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟
تو مجلس می نشانده دانم چونی
من غرقۀ خون نشسته دانی چونم ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
لب بسته
خاموش، ساکت
تصویری از لب بسته
تصویر لب بسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل بسته
تصویر دل بسته
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
صف کشیده، رده بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
یخ
برف
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، یخچه، سنگچه، پسنگک، پسکک، سنگرک، ژاله، سنگک، شهنگانه
آب فسرده، آب خفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب بستن
تصویر لب بستن
کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ کَ / کِ دَ)
علامت تفأل و شگون چون جهیدن چشم و جز آن. (از مجموعۀ مترادفات ص 229)
لغت نامه دهخدا
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه:
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی.
خاقانی.
تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او
هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن.
سلمان (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
که دو دست وی از بازو به بالا به بند بسته شده باشد. آنکه کت وی را به پشت بسته باشند. (فرهنگ فارسی معین). کتیف. (یادداشت مؤلف) :
دزد کت بسته رئیس الوزرا خواهد شد
مایۀ رنج تو و محنت ما خواهد شد.
ایرج
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ تَ / تِ)
حاضر وآماده و مهیا. (ناظم الاطباء). کمربسته:
به چین در قبابستۀ کین مباش
قبای تراگو یکی چین مباش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
استخوان شکسته ای که آن را بد و ناراست بسته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که راهش بسته باشد، متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ گَ دی دَ)
لب نگشادن. سخن نگفتن. خاموش ماندن. خموشی گزیدن. سکوت اختیار کردن:
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب.
فردوسی.
بدو گفت برگوی و لب را مبند
که گفتار باشد مرا سودمند.
فردوسی.
دبیر بزرگ آن زمان لب ببست
به انبوه اندیشه اندرنشست.
فردوسی.
گشاده شد آن کس که او لب ببست
زبان بسته باید گشاده دو دست.
سعدی.
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی رامقالی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بی نفس. (ناظم الاطباء) ، خاموش. (آنندراج) ، حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
صف زده. به رده ایستاده:
چون بدرکه سر برآرد از کوه
صف بسته، ستاره گردش انبوه.
نظامی.
رجوع به صف شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
کاروانسرای سنگی، ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان که در 30 هزارگزی جنوب ماهان و 25 هزارگزی شوسۀ کرمان به بم واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد شده فسرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بر آن لعل سوار کرده باشند مرصع به لعل: بدریا رسد درفشاند ز دست کند گرده کوه را لعل بست. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لب شستن از شیر از شیر باز گرفته شدن کودک: چو کودک لب از شیر مادر بشست بگهواره محمود گوید نخست. (شا. چهارمقاله 46)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب شکسته
تصویر لب شکسته
کمی از لب و دهانه آن بریده و افتاده (مانند کاسه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت بسته
تصویر کت بسته
آنکه کت وی را به پشت بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کپاه بسته جامه پوشیده، آماده قبا پوشیده و دگمه بسته، آماده مهیا حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
به رده صف زده برده ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بسته
تصویر پر بسته
مرغی که پر او را بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش ماندن سخن نگفتن: دبیر بزرگ آن زمان لب ببست بانبوه و اندیشه اندر نشست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
شیشه آبگینه، بلور، یخ، ژاله شبنم، تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلو بسته
تصویر گلو بسته
کنایه از ساکت و خاموش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
((بِ بَ تِ))
شیشه، آبگینه، بلور، ژاله، شبنم، تگرگ، یخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد
فرهنگ واژه فارسی سره